رو دوش زخمی این سقف
هنوز سنگینیِ دارِ
یکی دنیاشو بخشیده
سخاوت گاهی اجبارِ
فقط این خونه می دونه
که غربت چارتا دیواره
تنفس کردنم اینجا
با مردن رابطه داره
چشای صندلی بسته س
تن لخت طناب سرده
توو بیتایی که نشنیدی
یه شاعر خودکشی کرده!
توو چشماش عکس تابوته
توو چشمایی که تب کرده
کسی اشکاشو نشمرده
توو روزایی که شب کرده
توو جیباش یه کمی کافور...
چقدر آمادگی داره!
همین لبخند چرکی شم
به بغضش بستگی داره
پاهاش توو فکر رفتن نیست
سکونش خستگی داره
به قدر یه طناب دار
به شب دلبستگی داره
شب تاریک و دلسردی
که شعراشو قرق کرده
با دردایی که ننوشته
توی تنهایی بغ کرده
چشای صندلی بسته س
تن لخت طناب سرده
توو بیتایی که نشنیدی
یه شاعر خودکشی کرده!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.