چین بررخ خندان خود(رهبر) نمی‏آرد

 

(سرباز)او وقتی (سر)ازسنگر نمی‏آرد
شاید قضا این‏است‏که سرباز،سربازاست
درگیر وداروگفت‏گوی رهبران مست*
سرباز باید (سر)دهد رهبر بیاساید
هرچند مادر بچه‏را (رهبر)نمی‏زاید
مادر!قضا این‏است وقتی من گرفتارم
از چشم‏های اشک آلودات خبردارم
مادر!قضا این‏است وقتی بچه می‏زایی
سرباز اگرآورده‏یی باید نیاسایی
من شاعرم حرف سیاست را نمی‏دانم
من شاعرم دردِ تورا ازاشک می‏خوانم
من شاعرم وقتی صدای ناله می‏خیزد
حس می‏کنم کاخ خدا برخاک می‏ریزد
اما امان از حس گنگ وچشم کورِ من
اما امان از رهبران بی شعورِ من
شهری که شب در انتظار یورش مرگ است
خوابِ خوش‏ورویا فقط از مردم ارگ است
مادر!ولی معنای تلخ اشک دشوار است
توجیه(ی)فریاد تو شاید بدترین کار است
دردِ تورا هم‏درد شاید باز پس آرد
قلب تورا این واژه‏ها شاید بیازارد
مادر!به شط اشک وآه وخون شناورباش
اما بفرما؛ ملتِ این چند رهبر باش...