مجموعه اشعار چَمَر

مجموعه اشعار بانو آرزو بیرانوند

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرزوبیرانوند» ثبت شده است

عذاب

آرزوبیرانوند

 

« عذاب »
 
 
تو سرسخت میشی ازم بگذری
 
به این راحتیها تمومش نکن
 
حلالم نکردی،نکردی ولی
 
دیگه زندگیمو حرومش نکن
 
 
عرق ریختم پای این رابطه
 
که شاید یه روزی دلت مست شه
 
من انقد بد آوردم از دست عشق
 
میترسم که هر راهی بن بست شه
 
 
واسه رد شدن از میون دلم
 
توو هر ثانیه دستو پا میزنی
 
به این نیل طوفانی از عشق تو
 
مثه موسی داری عصا میزنی
 
 
فرو رفتم انقد توو لاک خودم
 
زمان میبره از خودم در بیام
 
هنوز مرد روزای سختم،ولی
 
از آینده بی تو باید چی بخوام؟
 
 
نمیخوام ببینم عذابم شدی
 
نمیخوام ببینم عذابت شدم
 
واسه هضم این صحنه ی لعنتی
 
قدم میزنم دنیارو با خودم...
 
 
آرزو بیرانوند
 
 
 
 
۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۷:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

جنگ

پدرم تو گذشته جامونده

هنوزم فکر جنگ و خمپارس(ت)

خونه رو شکل پادگان کرده

مادرم خیلی وقته بیچارس(ت)

باخودش,با خداش, راحت نیس(ت)

مردی که جنس قلبش از سنگه

سی و چن(د)ساله که پدر داره

باخودش,با خداش,میجنگه

مادرم خیلی وقته بیچارست

بس که تنها تو خونه میشینه

شب میخواد پیش شوهرش باشه

شوهرش خواب جنگ و میبینه

مادرم با خداش نمیجنگه

اما ترسش همیشه پابرجاس(ت)

همیشه از عقایدش میگه

باورم شه جهنم اون دنیاس(ت)

خسته ام از خدای اجباری

«ترس» یعنی خدا,یه بی رحمه

من خدایی رو می پرستم که

خونوادم اونو نمی فهمه!

مجرمم توی پادگانی که

هرکسی با خداش,درگیره

مجرمی که نماز میخونه

اما قبلش وضو نمی گیره!

ما سه تا تو یه خونه ایم اما

عاشق خط و مرز و دیواریم

مومنای شگفت انگیزیم!

توو «یه» خونه «سه» تا خدا داریم!!!

۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

چند غزل برای سال۸۴ آرزوبیرانوند

"دنیای من بدون حضورت جهنم است

یک خواب وحشت آورِ با زجر توأم است

 

دور از تو خُرد می شوم از اینکه بین شهر

می بینم عاشقانه دو تا دست در هم است

 

زل می‌زنم به عکس تو و ابر می شوم

هر شب بساط گریه برایم فراهم است

 

از حال و روز خویش نگفتم به هیچ کس

در من هزار حرف نگفته مجسّم است

 

محتاج کرده بی تو مرا دستِ سرنوشت

وقتی که جای دست تو در دست من کم است

 

اصلا خیال کن همه دنیا برای من

وقتی ندارمت، همه اش پوچ و مبهم است

 

شعرم به سر رسید و کماکان کلاغ ما...

"دنیای من بدون حضورت جهنم است "

 

 

 

 

...

 

 

جز خودم نیست کسی پشتم و همدوش خودم

باز افتاده‌ام از دست تو بر دوش خودم

 

چند قرن است که دیدار تو ممکن نشده‌ست

ای هنوزم نفست در سر مغشوش خودم

 

عطرت از پیرهنم رفته و عاقل نشوم

تا کشم عطر تو را باز به آغوش خودم

 

تا کی آخر من و این حال نزارم بی تو!

چه کنم با تو و دنیای فراموش خودم!

 

کوه باشی، به شبی سخت فرو می‌ریزی

وای از ریزش در لحظه‌ی خاموش خودم

 

هیچ راهی به جز از رنگ به بی‌رنگی نیست

سایه‌ات باد سرِ سایه‌ی مخدوش خودم

 

دیدمت مرگ، پس از عشق به در کوبیدی

مرحبا بر تو... بیا، ای همه‌ات نوش خودم

تاوان قهرم با غزل بغضی شکسته در گلوست

دلواپس فردای تو آزرده‌ای دیوانه‌خوست

 

کوس انالحق را شبی بر طبل رسوایی زدم

منصور این قصه دگر پیش همه بی‌آبروست

 

در طالع فردای من شاید خوشی هم باشد و

بی‌اعتمادم می‌کند عمری که وابسته به موست

 

تنهایی من با غزل، با گریه‌ها هم پٌر نشد

درمان درد عاشقی کهنه شرابی در سبوست

 

در کشمکش‌های خیال، فکرم به جایی قد نداد

تلقین چه سودی می‌دهد وقتی که فکرم پیش اوست

 

چاک گرببان بر تنش دارد نشان عاشقی

بیچاره آن دلخسته که با گریه سرگرم رفوست

 

از کوچه‌ی معشوق خود، آهسته هر شب می‌گذشت

بر روى دیوارى نوشت: یک زن اسیر آرزوست 

 

 

 

 

...

 

 

 

گاهی به عادتی که دم از طرد می‌زنی

انصاف نیست، حرف عملکرد می‌زنی

 

من پای عشق تو که سر و جان گذاشتم

بر من، تو انگِ "تاب نیاورد" می‌زنی

 

حالا که بین من و تو فرسنگ فاصله‌ست

حرف از غرور و رفتن و برگرد می‌زنی؟

 

تو در بهار عشق، مرا پس زدی ز خویش

حالا چرا تو حرف ز دلسرد می‌زنی؟

 

بین من و تو، هیچ قراری نبود و نیست

دیگر چرا تو زخمه به این مرد می‌زنی؟

 

کوتاهی از تو بود که نشناختی مرا....

این مرهم تو نیست که بر درد می‌زنی 

 

....

 

چه بی‌رحمانه تاریکم، خدایا نور می‌خواهم

برای آسمانم، یک خیال دور می‌خواهم

 

بدون تو، تماشایی ندارد زندگی دیگر

که بی تو زندگی را من درون گور می‌خواهم

 

تو گفتی که نمی‌بینی؟ به درد تو نخواهم خورد

من اما عاشقی را با دو چشم کور می‌خواهم

 

کم آوردم همیشه روبه‌رویت، ضعف هم دارد

برای نقطه‌ی ضعفم دلی مغرور می‌خواهم

 

دلت از کی سیاه و سخت و سنگی شد نمی‌دانم

من آن دل را که می‌زد هی برایم شور می‌خواهم

 

تو را با اینکه بی‌مهری، تو را با اینکه خاموشی

تو را بیش از همه عالم، تو را بدجور می‌خواهم

۱۳ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

ترانه هایی قدیمی

 

 

اشعاری زیبا از خانوم بیرانوند

 

 

چندین ترانه زیبا از وبلاگ بلاگفا خانوم آرزوبیرانوند را به اشتراک میگذارم....

 

 

اون که این روزا به خاطرش داری ، روی ابرا خونه می سازی ، کیـه ؟

 

هر دومون خوب می دونیم از این به بعد ، نفـرِ سوم این بـازی کیـه !

 

می دونم ! یه تازه وارد اومـده ! بیـا تا بهونـه دستِ هم ندیـم

 

وقتشـه که مشتتـو وا بکنی ! هردومون این بازیو خوب بلدیـم

 

این نمایش ، دو تا بازیگـر داره ، یکی دل می ده ، یکی دل می گیره

 

نمی مـونم تا تماشـاچی باشم ، دیگه پام به سمتِ عشقت نمی ره !

 

حیفِ اون همه صداقت که همش ، با وجودِ آدمـی مثلِ تو مُـرد

 

چی بگم تا نفرتو حس بکنی ، حیف دستام که به دستات گِره خورد !

 

فک نکن ستـاره ی بازی شدی ، فک نکن که رفتم و تمـوم شده !

 

تا ابد یادم می مونه که چطور ... لحظه های زندگیم حروم شده !

 

تو رو بهتر از خودت می شناسمو ... واردم به همه ی زیر و بمت !

 

واسه انتقام من آماده باش ، با همین ترانه ها می کُشمت !

 

....

شعر دوم

 

 

کدوم ابرو بغل کردی بباری

 

که هر شب پنجره می‌شه حریصت

 

تموم شهر زیر آب رفته

 

ونیز خوابیده توو چشمای خیست

 

مچاله می‌شی تنهایی روو تختت

 

یه نخ گریه، یه پاکت شب نخوابی

 

توو باد سرد پاییزی شبیه

 

لباس بی‌قرار روو طنابی

 

کسی چشم انتظارت نیست این‌جا

 

به دنبالت نمی‌گرده نگاهی

 

قطارت راه افتاده ولی تو

 

بلیتِ گمشده توو ایستگاهی

 

تماشا کن ازت چی ساخته دنیا

 

که حتی دیگه احساسی نداری

 

قمار زندگی رو دست آخر

 

داری می‌بازی و آسی نداری

 

یه هفته س از اتاقت جُم نخوردی

 

می‌جنگی با خودت توو انفرادی

 

چقد خسته کننده‌س حال و روزت

 

مثِ خمیازه‌ی غیر ارادی

 

خودت رو می‌زنی آروم بگیری

 

خودآزاری ولی حال خوشی نیست

 

یه روز می‌فهمه اون‌که از تو دل کَند

 

خیانت کمتر از آدمکشی نیست...

.....

 

یه چن وقته که حال من خوب نیست

 

دلم خیلی تنگه واسه دیدنت

 

واسه خنده های پر از دلهره‌ت

 

واسه اخم‌ها و نخندیدنت

 

می‌ترسم از آینده‌ی مبهمم

 

می‌ترسم پر از روزای سخت شی

 

چقد تلخه وقتی یقین می‌کنم

 

تو با من نمی‌تونی خوشبخت شی

 

خودم گفته بودم بری تا یکی

 

بیاد حال و روزت رو بهتر کنه

 

خودم گفته بودم! چرا پس خودم

 

نمیتونه دوریتو باور کنه

 

من و تو که دیوونه‌ی هم شدیم

 

یه‌چن‌وقته دنبال هم نیستیم

 

چقد سخته هرکی رو دیدم بگم

 

تمومه! نه ما مال هم نیستیم

 

همین لحظه، هر روز، هر ثانیه

 

دلم تنگ میشه ولی برنگرد

 

ببین مصلحت اینه تنها بشیم

 

همین "مصلحت" ما رو بیچاره کرد

 

من امروز دستاتو ول می‌کنم

 

که فردا کنارم نیفتی زمین

 

یه وقتایی باید بذاری بری

 

ببین عشق یعنی دقیقا همین!

 

#آرزوبیرانوند

 

 

 

....

 

مواظـب باش دلبنـدم ...

 

دارم می افتم از چِشمـت ، مثِ بـرگای پائیزی

 

ولی یادت نره روزی ... به یادم اشک می ریزی

 

منو بِسپر به دستِ باد ، همون بی آشیـون مست

 

سراغم رو بگیر از خاک ، تهِ یه کوچه ی بن بست

 

مثِ تقـویم دل مرده ، ورق خوردیـم و فهمیدم

 

حقیقت دور بود و من ، تو رو نزدیـک می دیدم !

 

توُ این دنیای وارونه ، دروغ و عشق همـزادن

 

همونا کـه تو رو بـردن ، جنونو یادِ من دادن ....

 

پشیمونی توُ کارم نیست ، دارم می رم ، بدونِ تو

 

توُ این روزای گیج و گم ، فقـط یادت نره اینـو :

 

حواسـت نیست ، سـرت گرمه !! همین دلواپسم کرده

 

مواظـب باش دلبنـدم ... زمستـونا ، هـوا سـرده

 

......

 

به بند بند ِ نگاهش ضمانتی که نبود ...

 

به چشم های کمندش اسارتی که نبود ...

 

قسم به بخت سیاهم ... قسم به این غزلم

 

که سوختم به هوایش ... حمایتی که نبود ...

 

به جرم عشق عظیمی که در وجود ِ من است ...

 

به دادگاه ِ دو چشمش عدالتی که نبود ...

 

چه حرف ها زده شد پشت زخم های تنم ...

 

به جز پزشک معالج ... عیادتی که نبود ...

 

میان ذکر تو بودم ... که باز خوابم برد ...

 

و صبح آمد و با آن اجابتی که نبود ...

 

من عقربی شده ام در میان آتش دوست ...

 

و آه می کشم از این رضایتی که نبود ...

 

میان کوچه ی فکر و خیال پرسه زدم ...

 

به پشت هر قدمم جز حماقتی که نبود ...

 

درست نقطه ی جان را اجل نشانه گرفت ...

 

و شهر همهمه شد با جنایتی که نبود ...

 

و حیف چشم پلنگم به ماه ِ تو نرسید ...

 

شکایت از چه کنم؟از لیاقتی که نبود ...

 

.....

علف هرز

علفِ هرز !

 

پشتِ این نگاهِ روشن ، شبـح و ... دو روئیـه !

 

آینه هم دیگه می دونه ، خنده هام مصنوعیه !

 

می دونستم ! عشقِ پاکم ، واسـه تو خیـلی کمـه !

 

تو یه شاهزاده می خواستی ! نه دلی که پُـر غمه ...*

 

خـودِ واقعیمـو کُشتم ، تا توُ زنـدگیـم بمـونی

 

تا بگی برات عزیـزم ! بگـی بی من نمی تونی !

 

ریشـه های بـودنم رو ، به هـوای تو سوزوندم

 

از گذشته هـام بریدم ! علفِ هـرزِ تو ... موندم !

 

تو رو دارم ! اما بی من ! لحظه هام پره عذابـه

 

مثِ دلقکا ، عزیزم ، زنـدگیـم ! پشتِ نقـابـه !

 

بسمه این بندگی ... این همه دوز و کَلَـک

 

بگـو عاشقِ منی ؟ یا دروغ و صـورتک ؟!

 

....

۱۳ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

صبرایوب

نگرانم واسه حال و روز فردای خودم

یه جوری باید که آینده رو زیر و رو کنم

وقتشه صبر و بغل کنم که ایوب بشم!

وقتشه به درد سیلی خوردن از تو خو کنم

 

اون پرنده ای که حسی واسه پرواز نداره

واسه مرگش یه تلنگر کوچیکم کافیه

شکل مهره ای که محکومه به کیش و مات شدن 

توی زندگیتم اما بودنم اضافیه

 

دیگه هیچ امیدی به ستون این رابطه نیست

سستی و لرزش پایشو دارم حس میکنم 

مرگی که جرأت نزدیکی به ما رو هم نداشت

نمیدونم چرا سایشو دارم حس میکنم

 

وقتی زندگی باهات لج کنه تکلیف چیه؟

وقتی باورت به هر چی دیدی تغییر کنه

وقتی آدما خود واقعیشونو رو کنن

وقتی تصمیم یکی دیگه تو رو پیر کنه...

 

تازه میفهمی خودت هستی و دنیای خودت

تازه میتونی حقیقتا رو خوب درک کنی 

دیگه نه نمیگی به تصمیم رفتنش که هیچ

به سرت میزنه حتی خودتم ترک کنی!

 

صبر و تو بغل گرفتم اما بی فایده بود 

زیر و رو کردن آینده امید واهیه

شکل مهره ای که محکوم به کیش و مات شدن

آخر مسیر زندگی من تباهیه....

آرزوبیرانوند

۱۰ آبان ۹۰ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

سرباز

چین بررخ خندان خود(رهبر) نمی‏آرد

 

(سرباز)او وقتی (سر)ازسنگر نمی‏آرد
شاید قضا این‏است‏که سرباز،سربازاست
درگیر وداروگفت‏گوی رهبران مست*
سرباز باید (سر)دهد رهبر بیاساید
هرچند مادر بچه‏را (رهبر)نمی‏زاید
مادر!قضا این‏است وقتی من گرفتارم
از چشم‏های اشک آلودات خبردارم
مادر!قضا این‏است وقتی بچه می‏زایی
سرباز اگرآورده‏یی باید نیاسایی
من شاعرم حرف سیاست را نمی‏دانم
من شاعرم دردِ تورا ازاشک می‏خوانم
من شاعرم وقتی صدای ناله می‏خیزد
حس می‏کنم کاخ خدا برخاک می‏ریزد
اما امان از حس گنگ وچشم کورِ من
اما امان از رهبران بی شعورِ من
شهری که شب در انتظار یورش مرگ است
خوابِ خوش‏ورویا فقط از مردم ارگ است
مادر!ولی معنای تلخ اشک دشوار است
توجیه(ی)فریاد تو شاید بدترین کار است
دردِ تورا هم‏درد شاید باز پس آرد
قلب تورا این واژه‏ها شاید بیازارد
مادر!به شط اشک وآه وخون شناورباش
اما بفرما؛ ملتِ این چند رهبر باش...
۲۹ مرداد ۹۰ ، ۱۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

زن نیستی

زن نیستی

ترانه ترانه...دوخط بغض و آه

بذار اسم ِ تو چشممو تَر کنه

بهونه تراشیده ذهنم که باز ،

با رویای تو خستگی در کنه

 

نیاوردمت توی شعرم،بگی

مث اون قدیما هنوز عاشقی

نمیخوام با حرفام اذیت بشی،

دروغی بگی آدم ِ سابقی

 

برو با دل ِ راحت و بی عذاب

بدهکار ِ دنیای من نیستی

غریبه س برات جنس ِ دیوونگیم

عزیزدلم، آخه زن نیستی

 

به قول تو ،این پازل ِ لعنتی

همه چیزو میگیره کامل بشه

بذار این وسط من بسوزم به پات

ولی آرزوی تو حاصل بشه

 

میگفتی بده حال ِ دنیای ما

کسی فکر ِ حال ِ کس ِ دیگه نیست

پراز بغض و نفرت شدن آدما،

دیگه هیچ کسی،اونی که میگه نیست

 

کشوندم تورو توو ترانه،بگم:

هنوز میشه دلبسته ی شعر شد

بُرید از همه آدما و فقط،

پریشون و پیوسته ی شعر شد

 

هنوز میشه دلبسته ی شعر شد،

دلارو دل ِ بهتری میکنه

ببین توی این شعر،پاییز ِ زرد

چه جوری برام مادری میکنه

 

سرم روی زانوی پاییزه و/

خداحافظ ُ مینویسم برات

برو،

خنده هام نذر ِحال ِ دلت!

بذار این وسط من بسوزم به پات

آرزوبیرانوند

۱۰ خرداد ۹۰ ، ۰۸:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

نشد

بیدادمانده ام ولی اصلا سحر نشد 

شب های تلخ وحشت من مختصر نشد 

می خواستم که پر بزنم از سکوت خویش 

با زخمهای کهنه این بال و پر نشد 

یک عمر در
سکوت خودم گریه کرده ام 

حتی خدا هم از غم من باخبر نشد 

سوزاندی و به ریشه من تیشه می زنی 

یک لحظه چشمهای خودت شعله ور نشد 

خنجر بگیر دستت و از روبه رو بزن 

روزی اگر دو مرتبه از پشت سر نشد 

در پشت شیشه های مه آلود سالها 

همراز غصه های من یک نفر نشد 

من را بگیر و زنده بسوزان و دفن کن 

روزی اگر شکستن من با تبر نشد

۲۰ اسفند ۸۶ ، ۰۳:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

یه شاعر خودکشی کرده

رو دوش زخمی این سقف

 

هنوز سنگینیِ دارِ

 

یکی دنیاشو بخشیده

 

سخاوت گاهی اجبارِ

 

فقط این خونه  می دونه

 

که غربت چارتا دیواره

 

تنفس کردنم اینجا

 

با مردن رابطه داره

 

چشای صندلی بسته س

 

تن لخت طناب سرده

 

توو بیتایی که نشنیدی

 

یه شاعر خودکشی کرده!

 

 

 

توو چشماش عکس تابوته

 

توو چشمایی که تب کرده

 

کسی اشکاشو نشمرده

 

توو روزایی که شب کرده

 

 

 

توو جیباش یه کمی کافور...

 

چقدر آمادگی داره!

 

همین لبخند چرکی شم

 

 به بغضش بستگی داره

 

 

 

پاهاش توو فکر رفتن نیست

 

سکونش خستگی داره

 

به قدر یه طناب دار

 

به شب دلبستگی داره

 

 

 

شب تاریک و دلسردی

 

که شعراشو قرق کرده

 

با دردایی که ننوشته

 

توی تنهایی بغ کرده

 

چشای صندلی بسته س

 

تن لخت طناب سرده

 

توو بیتایی که نشنیدی

 

یه شاعر خودکشی کرده!

۲۲ مهر ۸۶ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

تاهرگز...

"مثل ته مانده های سیگارت

از تو خاموش... از تو دلسردم

پک زدم جمعه ی لجوجت را

پک زدی عشق را... گمت کردم!

 

...که هوای تو زندگی می شد

شنبه یعنی خلاء... و من بی تو

درد بن بست پشت تصویرم

سایه تکثیر می شود به جلو

 

رنگ یکشنبه... رنگ آرامش

حس لمسی که باورم کرده

ساعت هفت... وقت دلشوره

"کاش می شد دوباره برگرده!"

 

...و دوشنبه شروع کابوس است

که به این اتفاق می چسبد

گیج تعلیق های وارونه

...و غمی رشد می کند ممتد،

 

غم یک نیمکت که تنها ماند

در غروب سه شنبه ی بلوار

سرد و کز کرده... سرد و ترسیده

سایه دیوار می شود انگار!

 

صبح فردا... حریص یک روزن

نعش یک چارشنبه ی خوشبخت !

رخنه در لحظه های امنیت

رخنه در یک تمایل سرسخت

 

سخت مثل تمامی ِ هفته

تا من و پنج شنبه ها با تو

محو لبخندهای کمرنگت

زندگی... سایه های رو به جلو..."

۲۲ مهر ۸۶ ، ۲۱:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند