مجموعه اشعار چَمَر

مجموعه اشعار بانو آرزو بیرانوند

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

چند غزل برای سال۸۴ آرزوبیرانوند

"دنیای من بدون حضورت جهنم است

یک خواب وحشت آورِ با زجر توأم است

 

دور از تو خُرد می شوم از اینکه بین شهر

می بینم عاشقانه دو تا دست در هم است

 

زل می‌زنم به عکس تو و ابر می شوم

هر شب بساط گریه برایم فراهم است

 

از حال و روز خویش نگفتم به هیچ کس

در من هزار حرف نگفته مجسّم است

 

محتاج کرده بی تو مرا دستِ سرنوشت

وقتی که جای دست تو در دست من کم است

 

اصلا خیال کن همه دنیا برای من

وقتی ندارمت، همه اش پوچ و مبهم است

 

شعرم به سر رسید و کماکان کلاغ ما...

"دنیای من بدون حضورت جهنم است "

 

 

 

 

...

 

 

جز خودم نیست کسی پشتم و همدوش خودم

باز افتاده‌ام از دست تو بر دوش خودم

 

چند قرن است که دیدار تو ممکن نشده‌ست

ای هنوزم نفست در سر مغشوش خودم

 

عطرت از پیرهنم رفته و عاقل نشوم

تا کشم عطر تو را باز به آغوش خودم

 

تا کی آخر من و این حال نزارم بی تو!

چه کنم با تو و دنیای فراموش خودم!

 

کوه باشی، به شبی سخت فرو می‌ریزی

وای از ریزش در لحظه‌ی خاموش خودم

 

هیچ راهی به جز از رنگ به بی‌رنگی نیست

سایه‌ات باد سرِ سایه‌ی مخدوش خودم

 

دیدمت مرگ، پس از عشق به در کوبیدی

مرحبا بر تو... بیا، ای همه‌ات نوش خودم

تاوان قهرم با غزل بغضی شکسته در گلوست

دلواپس فردای تو آزرده‌ای دیوانه‌خوست

 

کوس انالحق را شبی بر طبل رسوایی زدم

منصور این قصه دگر پیش همه بی‌آبروست

 

در طالع فردای من شاید خوشی هم باشد و

بی‌اعتمادم می‌کند عمری که وابسته به موست

 

تنهایی من با غزل، با گریه‌ها هم پٌر نشد

درمان درد عاشقی کهنه شرابی در سبوست

 

در کشمکش‌های خیال، فکرم به جایی قد نداد

تلقین چه سودی می‌دهد وقتی که فکرم پیش اوست

 

چاک گرببان بر تنش دارد نشان عاشقی

بیچاره آن دلخسته که با گریه سرگرم رفوست

 

از کوچه‌ی معشوق خود، آهسته هر شب می‌گذشت

بر روى دیوارى نوشت: یک زن اسیر آرزوست 

 

 

 

 

...

 

 

 

گاهی به عادتی که دم از طرد می‌زنی

انصاف نیست، حرف عملکرد می‌زنی

 

من پای عشق تو که سر و جان گذاشتم

بر من، تو انگِ "تاب نیاورد" می‌زنی

 

حالا که بین من و تو فرسنگ فاصله‌ست

حرف از غرور و رفتن و برگرد می‌زنی؟

 

تو در بهار عشق، مرا پس زدی ز خویش

حالا چرا تو حرف ز دلسرد می‌زنی؟

 

بین من و تو، هیچ قراری نبود و نیست

دیگر چرا تو زخمه به این مرد می‌زنی؟

 

کوتاهی از تو بود که نشناختی مرا....

این مرهم تو نیست که بر درد می‌زنی 

 

....

 

چه بی‌رحمانه تاریکم، خدایا نور می‌خواهم

برای آسمانم، یک خیال دور می‌خواهم

 

بدون تو، تماشایی ندارد زندگی دیگر

که بی تو زندگی را من درون گور می‌خواهم

 

تو گفتی که نمی‌بینی؟ به درد تو نخواهم خورد

من اما عاشقی را با دو چشم کور می‌خواهم

 

کم آوردم همیشه روبه‌رویت، ضعف هم دارد

برای نقطه‌ی ضعفم دلی مغرور می‌خواهم

 

دلت از کی سیاه و سخت و سنگی شد نمی‌دانم

من آن دل را که می‌زد هی برایم شور می‌خواهم

 

تو را با اینکه بی‌مهری، تو را با اینکه خاموشی

تو را بیش از همه عالم، تو را بدجور می‌خواهم

۱۳ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند

ترانه هایی قدیمی

 

 

اشعاری زیبا از خانوم بیرانوند

 

 

چندین ترانه زیبا از وبلاگ بلاگفا خانوم آرزوبیرانوند را به اشتراک میگذارم....

 

 

اون که این روزا به خاطرش داری ، روی ابرا خونه می سازی ، کیـه ؟

 

هر دومون خوب می دونیم از این به بعد ، نفـرِ سوم این بـازی کیـه !

 

می دونم ! یه تازه وارد اومـده ! بیـا تا بهونـه دستِ هم ندیـم

 

وقتشـه که مشتتـو وا بکنی ! هردومون این بازیو خوب بلدیـم

 

این نمایش ، دو تا بازیگـر داره ، یکی دل می ده ، یکی دل می گیره

 

نمی مـونم تا تماشـاچی باشم ، دیگه پام به سمتِ عشقت نمی ره !

 

حیفِ اون همه صداقت که همش ، با وجودِ آدمـی مثلِ تو مُـرد

 

چی بگم تا نفرتو حس بکنی ، حیف دستام که به دستات گِره خورد !

 

فک نکن ستـاره ی بازی شدی ، فک نکن که رفتم و تمـوم شده !

 

تا ابد یادم می مونه که چطور ... لحظه های زندگیم حروم شده !

 

تو رو بهتر از خودت می شناسمو ... واردم به همه ی زیر و بمت !

 

واسه انتقام من آماده باش ، با همین ترانه ها می کُشمت !

 

....

شعر دوم

 

 

کدوم ابرو بغل کردی بباری

 

که هر شب پنجره می‌شه حریصت

 

تموم شهر زیر آب رفته

 

ونیز خوابیده توو چشمای خیست

 

مچاله می‌شی تنهایی روو تختت

 

یه نخ گریه، یه پاکت شب نخوابی

 

توو باد سرد پاییزی شبیه

 

لباس بی‌قرار روو طنابی

 

کسی چشم انتظارت نیست این‌جا

 

به دنبالت نمی‌گرده نگاهی

 

قطارت راه افتاده ولی تو

 

بلیتِ گمشده توو ایستگاهی

 

تماشا کن ازت چی ساخته دنیا

 

که حتی دیگه احساسی نداری

 

قمار زندگی رو دست آخر

 

داری می‌بازی و آسی نداری

 

یه هفته س از اتاقت جُم نخوردی

 

می‌جنگی با خودت توو انفرادی

 

چقد خسته کننده‌س حال و روزت

 

مثِ خمیازه‌ی غیر ارادی

 

خودت رو می‌زنی آروم بگیری

 

خودآزاری ولی حال خوشی نیست

 

یه روز می‌فهمه اون‌که از تو دل کَند

 

خیانت کمتر از آدمکشی نیست...

.....

 

یه چن وقته که حال من خوب نیست

 

دلم خیلی تنگه واسه دیدنت

 

واسه خنده های پر از دلهره‌ت

 

واسه اخم‌ها و نخندیدنت

 

می‌ترسم از آینده‌ی مبهمم

 

می‌ترسم پر از روزای سخت شی

 

چقد تلخه وقتی یقین می‌کنم

 

تو با من نمی‌تونی خوشبخت شی

 

خودم گفته بودم بری تا یکی

 

بیاد حال و روزت رو بهتر کنه

 

خودم گفته بودم! چرا پس خودم

 

نمیتونه دوریتو باور کنه

 

من و تو که دیوونه‌ی هم شدیم

 

یه‌چن‌وقته دنبال هم نیستیم

 

چقد سخته هرکی رو دیدم بگم

 

تمومه! نه ما مال هم نیستیم

 

همین لحظه، هر روز، هر ثانیه

 

دلم تنگ میشه ولی برنگرد

 

ببین مصلحت اینه تنها بشیم

 

همین "مصلحت" ما رو بیچاره کرد

 

من امروز دستاتو ول می‌کنم

 

که فردا کنارم نیفتی زمین

 

یه وقتایی باید بذاری بری

 

ببین عشق یعنی دقیقا همین!

 

#آرزوبیرانوند

 

 

 

....

 

مواظـب باش دلبنـدم ...

 

دارم می افتم از چِشمـت ، مثِ بـرگای پائیزی

 

ولی یادت نره روزی ... به یادم اشک می ریزی

 

منو بِسپر به دستِ باد ، همون بی آشیـون مست

 

سراغم رو بگیر از خاک ، تهِ یه کوچه ی بن بست

 

مثِ تقـویم دل مرده ، ورق خوردیـم و فهمیدم

 

حقیقت دور بود و من ، تو رو نزدیـک می دیدم !

 

توُ این دنیای وارونه ، دروغ و عشق همـزادن

 

همونا کـه تو رو بـردن ، جنونو یادِ من دادن ....

 

پشیمونی توُ کارم نیست ، دارم می رم ، بدونِ تو

 

توُ این روزای گیج و گم ، فقـط یادت نره اینـو :

 

حواسـت نیست ، سـرت گرمه !! همین دلواپسم کرده

 

مواظـب باش دلبنـدم ... زمستـونا ، هـوا سـرده

 

......

 

به بند بند ِ نگاهش ضمانتی که نبود ...

 

به چشم های کمندش اسارتی که نبود ...

 

قسم به بخت سیاهم ... قسم به این غزلم

 

که سوختم به هوایش ... حمایتی که نبود ...

 

به جرم عشق عظیمی که در وجود ِ من است ...

 

به دادگاه ِ دو چشمش عدالتی که نبود ...

 

چه حرف ها زده شد پشت زخم های تنم ...

 

به جز پزشک معالج ... عیادتی که نبود ...

 

میان ذکر تو بودم ... که باز خوابم برد ...

 

و صبح آمد و با آن اجابتی که نبود ...

 

من عقربی شده ام در میان آتش دوست ...

 

و آه می کشم از این رضایتی که نبود ...

 

میان کوچه ی فکر و خیال پرسه زدم ...

 

به پشت هر قدمم جز حماقتی که نبود ...

 

درست نقطه ی جان را اجل نشانه گرفت ...

 

و شهر همهمه شد با جنایتی که نبود ...

 

و حیف چشم پلنگم به ماه ِ تو نرسید ...

 

شکایت از چه کنم؟از لیاقتی که نبود ...

 

.....

علف هرز

علفِ هرز !

 

پشتِ این نگاهِ روشن ، شبـح و ... دو روئیـه !

 

آینه هم دیگه می دونه ، خنده هام مصنوعیه !

 

می دونستم ! عشقِ پاکم ، واسـه تو خیـلی کمـه !

 

تو یه شاهزاده می خواستی ! نه دلی که پُـر غمه ...*

 

خـودِ واقعیمـو کُشتم ، تا توُ زنـدگیـم بمـونی

 

تا بگی برات عزیـزم ! بگـی بی من نمی تونی !

 

ریشـه های بـودنم رو ، به هـوای تو سوزوندم

 

از گذشته هـام بریدم ! علفِ هـرزِ تو ... موندم !

 

تو رو دارم ! اما بی من ! لحظه هام پره عذابـه

 

مثِ دلقکا ، عزیزم ، زنـدگیـم ! پشتِ نقـابـه !

 

بسمه این بندگی ... این همه دوز و کَلَـک

 

بگـو عاشقِ منی ؟ یا دروغ و صـورتک ؟!

 

....

۱۳ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آرزو بیرانوند